کارگردان کپی کار به کارگردانی اطلاق می شود که در آثارش، به نحوی از آثار قبلی یا معروف الهام گرفته و این الهام به صورت غیرمستقیم یا مستقیم در اثر خود نمایان شده است. این اصطلاح به طور منفی به کارگردانانی اشاره می کند که به جای ایجاد چیزی جدید و خلاقانه، از ایده ها، داستان ها، یا استایل های دیگران استفاده کرده اند و این استفاده به طور چشمگیری از آثار اصلی و معروف معین می شود. این اصطلاح معمولاً به صورت منفی و تحت الفظی به کار می رود و بیانگر عدم نوآوری و خلاقیت بالای کارگردان است. اگرچه ممکن است برخی از کارگردانان در ترکیب و استفاده از مواردی از آثار قبلی به عنوان تأثیر، نهایتاً یک آثار جدید و متفاوت را ایجاد کنند، اما زمانی که این تأثیر به شدت و مشهود باشد، آنها ممکن است به عنوان کارگزار کپی کار تحت الفظی شناخته شوند. در اصطلاح معاصر، این مفهوم بیشتر در بررسی های نقدی و تحلیل های فیلم و سینما به کار می رود و می تواند احتمالاً تأثیری منفی بر شهرت و اعتبار یک کارگردان داشته باشد، زیرا به جای نوآوری، برخوردهای تکراری و کپی کار از ایده ها و استایل های دیگران نشان می دهد.
کارگردان کپی کار به کارگردانی اطلاق می شود که در آثارش، به نحوی از آثار قبلی یا معروف الهام گرفته و این الهام به صورت غیرمستقیم یا مستقیم در اثر خود نمایان شده است. این اصطلاح به طور منفی به کارگردانانی اشاره می کند که به جای ایجاد چیزی جدید و خلاقانه، از ایده ها، داستان ها، یا استایل های دیگران استفاده کرده اند و این استفاده به طور چشمگیری از آثار اصلی و معروف معین می شود. این اصطلاح معمولاً به صورت منفی و تحت الفظی به کار می رود و بیانگر عدم نوآوری و خلاقیت بالای کارگردان است. اگرچه ممکن است برخی از کارگردانان در ترکیب و استفاده از مواردی از آثار قبلی به عنوان تأثیر، نهایتاً یک آثار جدید و متفاوت را ایجاد کنند، اما زمانی که این تأثیر به شدت و مشهود باشد، آنها ممکن است به عنوان کارگزار کپی کار تحت الفظی شناخته شوند. در اصطلاح معاصر، این مفهوم بیشتر در بررسی های نقدی و تحلیل های فیلم و سینما به کار می رود و می تواند احتمالاً تأثیری منفی بر شهرت و اعتبار یک کارگردان داشته باشد، زیرا به جای نوآوری، برخوردهای تکراری و کپی کار از ایده ها و استایل های دیگران نشان می دهد.
آنچه از دیرباز در حرکت و سیر است. (فرهنگ فارسی معین). که سیری کهن دارد. که گردشی قدیم دارد. آنچه سالهاست که در گردش و حرکت است: درستی خواست از پیران آن دیر که بودند آگه از چرخ کهن سیر. نظامی. اگر شادیم اگر غمگین در این دیر نه ایم ایمن ز دوران کهن سیر. نظامی. ساقی بیار باده که رمزی بگویمت از سرّ اختران کهن سیر و ماه نو. حافظ (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
آنچه از دیرباز در حرکت و سیر است. (فرهنگ فارسی معین). که سیری کهن دارد. که گردشی قدیم دارد. آنچه سالهاست که در گردش و حرکت است: درستی خواست از پیران آن دیر که بودند آگه از چرخ کهن سیر. نظامی. اگر شادیم اگر غمگین در این دیر نه ایم ایمن ز دوران کهن سیر. نظامی. ساقی بیار باده که رمزی بگویمت از سرّ اختران کهن سیر و ماه نو. حافظ (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
معمر و آنکه دارای عمر بسیار باشد. (ناظم الاطباء). پیر و سالخورده. مقابل خردسال. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : وآن کعبه چون عروس کهن سال تازه روی بوده مشاطه ای به سزا پور آزرش. خاقانی. ز تاریخ کهنسالان آن بوم مرا این گنجنامه گشت معلوم. نظامی. کهن سالان این کشور که هستند مرا بر شقۀ این شغل بستند. نظامی. همان صاحب سخن پیر کهن سال چنین آگاه کرد از صورت حال. نظامی. کهن سالی آمد به نزد طبیب ز نالیدنش تا به مردن قریب. سعدی (بوستان). شنید این سخن مرد کارآزمای کهن سال و پروردۀ پخته رای. سعدی (بوستان). ، قدیم. دیرینه. (فرهنگ فارسی معین). آنچه بر او سالهای بسیاری گذشته باشد: مهر شرف به صفۀ شاه اخستان رسید صفه ز هفت چرخ کهن سال درگذشت. خاقانی. ملک تو کشتی است و چرخ نوح کهن سال کش ز شب و روز حام و سام برآمد. خاقانی. که می داند که این دیر کهن سال چه مدت دارد و چون بودش احوال. نظامی. فرودآمد بدان دیر کهن سال بر آن آیین که باشد رسم ابدال. نظامی. ریشه نخل کهن سال از جوان افزون تر است بیشتر دلبستگی باشد به دنیا پیر را. صائب
معمر و آنکه دارای عمر بسیار باشد. (ناظم الاطباء). پیر و سالخورده. مقابل خردسال. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : وآن کعبه چون عروس کهن سال تازه روی بوده مشاطه ای به سزا پور آزرش. خاقانی. ز تاریخ کهنسالان آن بوم مرا این گنجنامه گشت معلوم. نظامی. کهن سالان این کشور که هستند مرا بر شقۀ این شغل بستند. نظامی. همان صاحب سخن پیر کهن سال چنین آگاه کرد از صورت حال. نظامی. کهن سالی آمد به نزد طبیب ز نالیدنش تا به مردن قریب. سعدی (بوستان). شنید این سخن مرد کارآزمای کهن سال و پروردۀ پخته رای. سعدی (بوستان). ، قدیم. دیرینه. (فرهنگ فارسی معین). آنچه بر او سالهای بسیاری گذشته باشد: مهر شرف به صفۀ شاه اخستان رسید صفه ز هفت چرخ کهن سال درگذشت. خاقانی. ملک تو کشتی است و چرخ نوح کهن سال کش ز شب و روز حام و سام برآمد. خاقانی. که می داند که این دیر کهن سال چه مدت دارد و چون بودش احوال. نظامی. فرودآمد بدان دیر کهن سال بر آن آیین که باشد رسم ابدال. نظامی. ریشه نخل کهن سال از جوان افزون تر است بیشتر دلبستگی باشد به دنیا پیر را. صائب
زبان آور. سرزبان دار. که مقاصد خود با کمال جرأت و رک و بی ترس تواند ادا کرد. آنکه سخنان خویش را بی هراس و کمی بی شرمی گوید. (یادداشت مؤلف). و رجوع به زبان دار شود
زبان آور. سرزبان دار. که مقاصد خود با کمال جرأت و رک و بی ترس تواند ادا کرد. آنکه سخنان خویش را بی هراس و کمی بی شرمی گوید. (یادداشت مؤلف). و رجوع به زبان دار شود
کین دارنده، آنکه از دیگری حقد و عداوت دردل دارد، آنکه دشمنی و بغض به دل دارد: بر بهمن آوردش از رزمگاه بدو کرد کین دار چندی نگاه، فردوسی، کین مدار آنها که از کین گمرهند گورشان پهلوی کین داران نهند، مولوی، باز فروریخت عشق از در و دیوار من باز بدرّید بند اشتر کین دار من، مولوی، مده پند و مبر خونم به گردن که چشم دلبر کین دار مست است، مولوی، رجوع به کین داشتن شود
کین دارنده، آنکه از دیگری حقد و عداوت دردل دارد، آنکه دشمنی و بغض به دل دارد: برِ بهمن آوردش از رزمگاه بدو کرد کین دار چندی نگاه، فردوسی، کین مدار آنها که از کین گمرهند گورشان پهلوی کین داران نهند، مولوی، باز فروریخت عشق از در و دیوار من باز بدرّید بند اشتر کین دار من، مولوی، مده پند و مبر خونم به گردن که چشم دلبر کین دار مست است، مولوی، رجوع به کین داشتن شود
گناهکار. عاصی. مذنب. مجرم. آثم. اثیم. تبه کار. تباه کار. خطاکار. مقصر. خاطی. بزه کار. بزه مند: گنه کار بهرام بدبا سپاه بیاراست بر پیش ما رزمگاه. فردوسی. که نزدیک ما او گنه کار شد وز این تاج و اورنگ بیزار شد. فردوسی. هر آن کس که بود اندر آن جایگاه گنه کار بودند اگر بیگناه. فردوسی. امّید چنان است به ایزد که ببخشد ایزد به ستغفار گناهان گنهکار. فرخی. گویی گنهکاری است کو را همی در پیش خواجه گفت باید سخن. فرخی. ویحک ای ابر بر گنهکاران سنگک و برف باری و باران. عنصری. چو یارگنهکار باشی به بد به جای وی ار تو بپیچی سزد. اسدی. گنهکار چون بد نبیند ز شاه دلیری کند بیشتر بر گناه. اسدی. پیش خردمند شدم دادخواه از تن خوشخوار گنهکار خویش. ناصرخسرو. دشمن عاقلان بی گنهند زآنکه خود جاهل و گنهکارند. ناصرخسرو. بی گنهی تات کار پیش نیاید وآنگه کت تب گلوگرفت گنهکار. ناصرخسرو. گر در حق تو شدم گنهکار گشتم به گناه خود گرفتار. نظامی. گنه کاران امت را دعا کرد خدایش جمله حاجتها روا کرد. نظامی. صف پنجم گنهکاران خونی که کس کس را نپرسیدی که چونی. نظامی. گرم با صالحان بی دوست فردا در بهشت آرند همان بهتر که در دوزخ کنندم با گنهکاران. سعدی. گنهکار و خودرای و شهوت پرست به غفلت شب و روز مخمور و مست. سعدی. با تو یاران همه در ناز و نعیم من گنهکارم از آن میسوزم. سعدی (طیبات). از دل تنگ گنهکار برآرم آهی کآتش اندر گنه آدم و حوا فکنم. حافظ. و رجوع به گناهکار و گنه کاره شود. - امثال: گنه کار اندیشه ناک از خدای بسی بهتر از عابد خودنمای. سعدی (از امثال و حکم دهخدا ج 3 ص 1327). گنهکار چون بد نبیند ز شاه دلیری کند بیشتر بر گناه. اسدی (از امثال و حکم دهخدا ج 3 ص 1327). گنهکار گشت آنکه بشکست عهد گزین کرد حنظل بینداخت شهد. فردوسی (از امثال و حکم دهخدا ج 3 ص 1327)
گناهکار. عاصی. مذنب. مجرم. آثِم. اثیم. تبه کار. تباه کار. خطاکار. مقصر. خاطی. بزه کار. بزه مند: گنه کار بهرام بدبا سپاه بیاراست بر پیش ما رزمگاه. فردوسی. که نزدیک ما او گنه کار شد وز این تاج و اورنگ بیزار شد. فردوسی. هر آن کس که بود اندر آن جایگاه گنه کار بودند اگر بیگناه. فردوسی. امّید چنان است به ایزد که ببخشد ایزد به ستغفار گناهان گنهکار. فرخی. گویی گنهکاری است کو را همی در پیش خواجه گفت باید سخن. فرخی. ویحک ای ابر بر گنهکاران سنگک و برف باری و باران. عنصری. چو یارگنهکار باشی به بد به جای وی ار تو بپیچی سزد. اسدی. گنهکار چون بد نبیند ز شاه دلیری کند بیشتر بر گناه. اسدی. پیش خردمند شدم دادخواه از تن خوشخوار گنهکار خویش. ناصرخسرو. دشمن عاقلان بی گنهند زآنکه خود جاهل و گنهکارند. ناصرخسرو. بی گنهی تات کار پیش نیاید وآنگه کت تب گلوگرفت گنهکار. ناصرخسرو. گر در حق تو شدم گنهکار گشتم به گناه خود گرفتار. نظامی. گنه کاران امت را دعا کرد خدایش جمله حاجتها روا کرد. نظامی. صف پنجم گنهکاران خونی که کس کس را نپرسیدی که چونی. نظامی. گرم با صالحان بی دوست فردا در بهشت آرند همان بهتر که در دوزخ کنندم با گنهکاران. سعدی. گنهکار و خودرای و شهوت پرست به غفلت شب و روز مخمور و مست. سعدی. با تو یاران همه در ناز و نعیم من گنهکارم از آن میسوزم. سعدی (طیبات). از دل تنگ گنهکار برآرم آهی کآتش اندر گنه آدم و حوا فکنم. حافظ. و رجوع به گناهکار و گنه کاره شود. - امثال: گنه کار اندیشه ناک از خدای بسی بهتر از عابد خودنمای. سعدی (از امثال و حکم دهخدا ج 3 ص 1327). گنهکار چون بد نبیند ز شاه دلیری کند بیشتر بر گناه. اسدی (از امثال و حکم دهخدا ج 3 ص 1327). گنهکار گشت آنکه بشکست عهد گزین کرد حنظل بینداخت شهد. فردوسی (از امثال و حکم دهخدا ج 3 ص 1327)